وجود نداشتنم واسه همه منفعت داره.
نمیخوام یه آدم نق نقو باشم که تو این شرایط سخت سر چیزای الکی ناراحته و دائم غر میزنه. ولی تنها مشکلم تو این شرایط اینه که احساس تنهایی میکنم. نمیگم تو خونه موندن و ساعت خواب بد روم تاثیر نداره، ولی تاثیرش نسبت به این حس تنهایی خیلی خیلی ناچیزه. همه تو خونه شونن، ولی چرا وقتی با کسی حرف میزنم حس نمیکنم کسی باهام حرف میزنه؟ همینطوریش تو حالت عادی تعداد کسایی که در روز باهاشون حرف میزدم کم بود، حالا تقریبا به صفر رسیده. و حقیقتا تحملش برام سخته. نمیخوام حق به جانب باشم ولی فکر نمیکنم این منم که دور شدم، بقیه ن که دور شدن. سعی هم میکنم خودم نزدیک باشم ولی حس بد و خجالت بعد از مکالمه های کوتاه و بی معنی نمیذارن بیشتر تلاش کنم و نزدیک بمونم. همه ش سرخورده میشم و با خودم فکر میکنم که خب بهتره منم تلاش نکنم. که وقتی اوضاع درست شد بازم بتونم به تنهاییم ادامه بدم و به کسی نیاز نداشته باشم. ولی نمیتونم. واقعا دارم خفه میشم و دق میکنم.
و میدونم تو این وضعیت مسخره و خجالت آوره که چنین چیزی تنها مشکلمه درحالی که مردم نون ندارن بخورن. برای همین اینا رو اینجا گفتم چون روم نمیشد واقعا به کسی در حالی که مکالمه ی دونفره داریم بگم.
اشکالی نداره اگه سعی نکنم چیزای خرابشده رو درست کنم؟
اولش همیشه سخته، همیشه.
ولی بعد عادت میکنی، انگار هیچوقت هیچ سختیای نکشیدی.
کاش وقتی میدونم حالت خوب نیست حالت رو بدتر نکنم با حال خراب خودم.
کاش میشد یهشبه فراموشت کنم. بعد وقتی پیام میدادی، میگفتم «شما؟».
دروغگوی خوبی هم نیستم که بتونم نقش بازی کنم، که بتونم تظاهر کنم واقعاً یهشبه فراموشت کردهم.